من در کنار دریاچه نقره ای خاطرات خویش را مرور می کنم ،سکوت در کنار من درد دل می کند از سخن های که در او جا مانده،از سرگذشت غریبانه از لحظه های که باید سخن می گفت اما سکوت اختیا می کرد بلبلان آوای زندگی سر می دهند خورشید تابان است صیاد در حال صید مورچه ها در تلاش شیر در پی آهو،آهو در پی زندگی روز مچاله در حال صاف شدن پس باید زندگی کرد. مرگ در پی من خبر آورده از ناکجای که انتظار مرا می کشد من هستم برای لحظه های که نخواهم بود. ........
متن ادبی : جواد عاشورپور