loading...
عاشق
لایو بازدید : 2 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

* دیشب تا 11 اینا با مامان تو اتاق من حرف میزدیم و واسه داداشم و مراسم ها و این چیزا نقشه میکشیدیم دو تایی که از یه جایی به بعد مامان دردش شدید شد. غروب وقتی دکتر رفته بود، گفته بودن که سنگ داره کلیه ش اما تو سونوگرافی دیده نمیشه، و احتمال داره سنک حرکت کرده باشه و به زودی دفع شه و دارو نوشته براش و اگر بعد از سه چهار روز باز هم درد داشت، به دکتر زنگ بزنیم که ببرنش بیمارستان و لیزر واسه سنگه!

مامان نازنینم دیشب تا نزدیک به 1 درد کشید و وقتی دیگه دردش شدید و خارج از تحملش شد، بابارو بیدار کردم و بعدش داداش اولی بیدار شد و مامان بردن درمانگاه بزرگی که نزدیک خونه س تا با آمپول و مسکن فعلاً آروم شه تا ببینیم تکلیف چیه و خلاصه تا ساعت 2 بیدار بود و بعدم تو اتاقم خوابید. خیلی دلم گرفته بود، مثل هر بچه ی دیگه ای دیدنِ درد کشیدنِ مادر برام عذاب آور بود. خلاصه الآن بهتر شده و همراه بابا بازم رفته سر باغ (امان از این مادرای شمالی)!

* دیروز داداشم با عروس کمی اس بازی کردن و این عروس خانوم هم بسی جالب انگیزناک تشریف دارن، یه کمی از وادی حرفها و تیکه زبونای امروزی به دور هستن. مثلاً بعد از چندتا اس ام اس داداشم، غروبی داداشم میگه خب یه خورده حرفامونو اگه موافقی اس ام اسی اختلاط کنیم، و چندتا سوال هم میپرسه، اونوقت عروس خانوم میگه : چی شد؟ اهل اس بازی نبودی، بلا شدی پسر خوب! نکنه اسیر شدی؟!!!خنثی داداش بیچاره ی منم اهل اس بازی اونم با دخترا هیچ وقت نبوده و بعضی حرفاشونو بهم میگفت تا یه کم مشورت بگیره چی بگه و از این حرفا، اما واقعاً از این طرز حرف زدنش هنگ کردیم! تازه هر ده بیست دقیقه هم جواب میده. یه جوراییه. در این حد آخه؟!خیال باطل

دیروز هم با داداش عروس نرفت سر باغشون، یعنی داداشه همون شب اس داد و شماره شو داد، اما دیگه اس نداد. فکر کنم منتظر بود داداشِ من زنگ بزنه بگه بیا دنبالمنیشخند. حیف شد منم نمیتونم پس با عروس برم استخرhee hee.

*دکترم زنگ زدم بابل، نوبت گرفتم شد گذاشته واسه یکشنبه 11 اسفند. خدا کنه اون موقع که میرم بگه اماده شده دندونات و بفرستتم تهران پیش جراح! دعا کنین.

* دیروز با اون دوست تهرانیم که اومده بود یه جورایی پیچوندیم و قرار رو گذاشتیم برای امروز، و از اون طرف یکی از دوستای بابلیم اومده بود که بره واسه جراحی بینی،پیش یکی از دکترای ساری، با اون رفتم و کلی تشکر کرد ازم که همراهش بودم و خیلی خوش گذشت. آخرشم رفتیم کافی شاپ و شیک شکلات و خامه و کیک زدیم به بدنخوشمزه دلتون بیجیزه، وقتی هم اومدیم بیرون عینهو چی میلرزیدیم!

* دیگه کم کم باید دست به کارشم این روزا واسه خونه تکونی. باید حسابی به مامان کمک کنم. البته از همه بیشتر اتاق من و آشپرخونه کار میبره فکر کنم.خدا به خیر کنه. امسال میخوام سفره هفت سین خوشکل بچینم. اگه ایده یا عکسی دارین بهم بدین. من تا حالا سفره هفت سین خوشگل نچیندم. مرسی. راستی سبزه رو از کی باید بزاریم ؟


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 37
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 28
  • بازدید کلی : 108